. . . حالا دیگر وقتش بود. وقت باز کردن درها و خط زدن کارهای توی تقویم. نوشتههای رنگ و رو رفته و خودکار خوردهی لای برگههای قدیمی تقویم، برگههای زرد و ضخیم. وقت فرستادن رزومه برای انتشاراتیها، وقت اتو کردن مقنعههای نو، وقت چیدن کتابها به ترتیب الفبا، وقت مالیدن شبانه کرم ضد چروک […]
امیر خسرو دهلوی
…بی رخت، اشک همی بارم و گل میکارم By: Yelena Brykensvoka
.
هانری میشو+ من پارو میزنم پارو میزنم برخلاف جهت زندگیات پارو میزنم بیش از هزاران قایق که پارو میزدند من پارو میزنم سخت .بر خلاف تو Lisbeth Zwerger.
از مسئول خوابگاه پرسیده بودم تا کی میتوانم بیرون بمانم؟ مقنعهاش را جلو کشیده بود و از زیر عینکش گفته بود «دو ساعت بعد از اذان مغرب», گفته بود بعد از اذان دیگر مسئولیت هر اتفاقی که بیفتد با خودم است. قبول کردم، تعهدنامه کاغذی را امضا کردم، دویدم به راهرو و پشت تلفن با […]
. هفده خرداد
جهان خانهای در آتش .که از هیچ کدام از پنجرههایش، نمیتوان به بیرون فرار کرد
درستش این است که در تردیدهای روزانه، در دست دراز کردن برای برداشتن بالاترین طاقه پارچه در پارچهفروشی، در دست کشیدن روی گیپور سفید، در بستن محکم در ماشین، در پس صحبت با بیماران شکستگی لگن، در ضربه زدن با انگشت اشاره به سرُم نمک، در شک میان تایپ کردن دو جمله، در خاموش کردن […]
آبان نود و چهار.
وقتی برای اولین بار بادبادکباز خالد حسینی را خواندم، فکر کردم مگر میشود؟ مگر جنگ انقدر نزدیک است؟ مگر می شود در جهان بینقص و امن ما، یک روز صبح از خواب بیدار شویم و ببینیم هیچ چیز سرجایش نیست، ببینیم جنگ شده، مجسمه های هزارساله را فرو ریخته اند، روی روی زنها را پوشاندهاند، […]